ارمیا، کولوچه عسلی ارمیا، کولوچه عسلی ، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 25 روز سن داره
ایلمان،کولوچه مرباییایلمان،کولوچه مربایی، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

ღ کولوچه های مامان ღ

درد و دل کولوچه ای

دیشب موقع خواب: ارمیا: مامان نی نیا منو دوست ندارن.                     مامان: چرا گلم دوست دارن. ارمیا: آخه اونا لباسمو خراب کردن. و بعد رفت اتاقشو و لباسی رو که تازه براش گرفتیم و اولین روزی بود که می پوشید رو آورد و دیدم بند کلاهش رو کشیدن و فقط کلاهش جمع شده. مامان: اشکال نداره عسلم می خواستن باهات شوخی کنن و دوست بشن. ارمیا: نه مامان اونا منو دوست ندارن، منو می زنن. من بزنمشون؟ مامان: نه ناز مامان زدن خوب نیست باهاشون دوست بشو. برو پیش خاله نسترن وایسا و اگر اذیت کردن بهش بگو. ارمیا:  ( با...
28 مهر 1392

تولد علی

خوب این هم از تولد علی که توی مهر ماه بود و تا حالا نشده بود پست مربوط بهش رو بگذارم. تولد علی هم خونه مامانی بود. ایشالله همیشه سلامت باشه و بهترین لحظات رو توی زندگیش تجربه کنه. این هم کادوی ارمیا و ایلمان به پسر خاله گل ایلمان رو سرگرم کردیم تا به کیک انگشت نزنه ...
28 مهر 1392

یازدهمین ماهگرد تولد ایلمان ( عید قربان )

قبل از هر چیز با تاخیر عید قربان رو به گل پسرهای خودم و همسری و همه دوستان خوبم تبریک می گم. روز خیلی خوب و به یاد ماندنی برای من همسری بود، چون یازدهمین   ماهگرد تولد ایلمان بود و تصمیم گرفتیم چون تولد یک سالگیش ( 24 آبان ) توی ماه محرم و مصادف با تاسوعا و عاشوراست، توی این عید سعید یه کیک بگیریم و یه جشن کوچولوی خودمونی خونه مامانی داشته باشیم. ایشالله 14 دی ماه که تولد ارمیاست، تولد 2 تا کولوچه ها رو اون روز جشن میگیریم. این از حمام روز عید. عافیت باشه کولوچه های شیرینم   نمی دونستیم شمع چند رو باید بگذاریم روی کیک بنابراین 2 تا از این شمعها رو گذاشتیم که مثلا یازدهه. ...
27 مهر 1392

من پلیسم. دستها بالا

بهتره فرار کنم بعدا نوشت: فردا چهارشنبه ٢٤/٧/٩٢   عید قربان و ماهگرد کولوچه خوشمزه مامانه. خوشحالم که این دو با هم مصادف شدن. دیگه به تولد یک سالگی ایلمان مامان داریم نزدیک میشیم ولی طفلی جوجوی من تولد یک سالگیش با تاسوعا و عاشورا همزمان شده و تصمیم گرفتیم تا تولدش رو با تولد ارمیا توی یک روز جشن بگیریم. انشاءاله.   ...
23 مهر 1392

شهر بازی

دیروز به همراه عمه لیلای کولوچه ها و فائزه و مائده که از تبریز اومدن رفتیم شهربازی. خوش گذشت. مخصوصا به بچه ها. ارمیا و مائده حالتشون توی این عکس واقعا خنده داره. قربون این جوجو کوچولوم بشم من ...
22 مهر 1392

داداشی بیا اودونه

یه روز تابستون که کولوچه های عاشق هندوونه توی آشپزخونه داشتن با هم به قول ارمیا اودونه می خوردن این عکسها رو شکار کردم. ارمیا سعی می کرد به ایلمان اودونه بده و ازش پذیرایی کنه.   چنان به زور به داداشی هندوونه میده که ایلمان طفلی انگار داره به زور می خوره. آخه مامانم گفتم به داداش کوچولو هم بده، نه دیگه اینجوری. خاله وقتی این عکس رو دید انقدر خندید که خدا می دونه.   ایلمان خلاص شده از دست ارمیا.فعلا داره یه نفسی میکشه. بعدا نوشت: راستی سی دی بلاگ کولوچه ها هم رسید. خیلی قشنگه. تصمیم دارم یکی از کادوهای عروسی گل پسرهام همین باشه. خــــــــاطراتشون . فکر کنم بهت...
15 مهر 1392

کاردستی های ارمیا

هر کدوم از بچه ها توی مهد یه دفتر کلر بوک دارن که خاله نسترن گل کارهاشون رو می گذاره توی اون و هر چند وقت یک بار برامون می فرسته تا ببینیم و بازخورد بدیم. اولین بار که کاردستیهاشو دیدم واقعا ذوق کردم. حس کردم جوجه من داره بزرگ میشه و آقا میشه. واااااااااااااااااااااااای که چقدر خوشحال شدم. چند تا از نمونه کارهاشو توی این پست به یادگار می گذارم. هر چند مطمئنا کل کاردستی هاشو نگه خواهم داشت تا وقتی خودش بـــــابـــــا شد به کولوچه های خودش نشون بده. ای جانم. کی اون روزها میرسه؟ البته خونه رو احتمالا خاله نسترن درست کرده و خورشید و گل کار ارمیاست. ساقه گل نی نوشابه ست همه به کمک مربی و کمک مربی هستش ها. این...
14 مهر 1392

باغ وحش

دیروز جمعه 12 مهر 92 رفتیم باغ وحش تا بعد از یک هفته بیماری کولوچه ها کمی حال و هوامون عوض بشه. ارمیا هم که همش می گفت من شیر خطرناکم و بریم شیر ببینیم و ... هر چند امروز صبح که از خواب بیدار شدم تا بیام سر کار دیدم ایلمان بدجور داره توی خواب سرفه می کنه. الهی بمیرم. توی اداره هم زنگ زدم ببینم در چه حاله که صدای گریه شو شنیدم و دلم گرفت و کمی گریه کردم. انقدر هم ساعت کاری ها رو توی دولت جدید افزایش دادن که ... مجبورم هر روز یک ساعت مرخصی بگیرم تا زودتر برم خونه. بگذریم. این هم عکس های دیروز: خدار رو شکر به بچه ها خیلی خوش گذشت. ایلمان که هر حیوونی رو میدید کلی می خندید و نمی دونم چی فکر می کرد که براش خنده دار بود. ...
13 مهر 1392

کولوچه هام مریض بودن

این هفته با تبـــــــــــــ  ارمیا شروع شد و تا آخر هفته هم با بیماری ایلمان و خودم ادامه پیدا کرد. اصلا نتونستم درست و حسابی بخوابم و همش مریض داری کردم و خودم هم دیروز مصموم شدم و بیخوابیها هم دست به دست هم داد و مامان رو هم برد زیر سرم. ارمیا طفلی که 3 تا پنی سیلین نوش جان کرد. ولی باز هم خدا رو شکر . حتما باید اینطور می بوده. ارمیا هنوز گلو درد داره ولی بهتره. ایلمان هم که همش تبش بالا و پایین میشه و دل درد داره . هر کدوم از کولوچه ها رو 2 بار بردیم دکتر. الهی بمیرم براشون که انقدر اذیت شدن. بیچاره همسری که پا به پای من از جوجه ها مراقبت کرد و دم بر نیاورد. الهی همیشه سلامت باشه و سایه ش هم بالای سر ما. ...
10 مهر 1392

این روزهای کولوچه ها

خوب باید بگم که ارمیا عسلی مامان این روزها دیگه به مهد عادت کرده و هر دفعه با کارهای جدید میاد خونه و ما رو سورپراز میکنه. خیلی خوب دیگه شعر می خونه. یه توپ دارم قلقلیه و ببعی میگه بع بع رو که کامل بلده. آهویی دارم خوشگله رو هم باید کمکش کنیم وگرنه مثل دیروز میگه: آهویی دارم خوشگله می زنم زمین هوا میره. چندتایی رو هم همزمان با من می خونه. بعضی جاهاشو بلد نیست. هر چند وقت یک بار کارهاشونه که توی مهد انجام دادن، مثل کاردستی هاش  که خاله نسترن جمع آوری می کن ه و می فرسته خونه تا ما نظر و پیشنهاد بدیم. روزهای دوشنبه هم که براشون ژیمناستیک گذاشتن و کولوچه م پاک ورزشکار شده. عکس کاردستیهاشو توی پستهای بعدی م...
2 مهر 1392
1